کد خبر: ۲۷۶۷
۲۰ فروردين ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

مادرم گفت اگر به رادیو بروی شیرم را حلالت نمی‌کنم!

بعد سه سال و نیم تمرین و آموزش، مرحوم امیرمظاهری که در جریان پیشرفت و تمریناتم بود، گفت پسرم دیگر کافیست دو سه روز دیگر که اول برج است، بیا برای کارهای اداری و استخدام در رادیو. اما چون مرحوم مادر‌م خودش به دخترهای محله در خانه قرآن یاد می‌داد و زن مؤمن و باخدایی بود گفت: مادر! من راضی نیستم تو به رادیو بروی و نان حرام سر سفره زن و بچه‌ات بگذاری. همان یک جمله شیرم را حلالت نمی‌کنم کافی بود تا به حرمت حرف مادر، علی‌اکبر پا روی دل و خواسته‌اش گذاشته و از رفتن به رادیو صرف‌نظر کند.

شبی که یکی از مسئولان رادیو و تلویزیون وقت به او پیشنهاد استخدام در صدا و سیما را داد، هرگز فکرش را نمی‌کرد به‌دلیل مخالفت‌های مادر، چشم بر روی همه خواسته‌ها و آرزوهایش ببندد.‌ آن هم رسیدن به جایگاهی که خیلی‌ها‌ حاضر بودند برای رسیدن به آن بهای گزافی بپردازند. اما او دلش راضی نمی‌شد خلاف رأی مادر کاری انجام دهد. 

شاید همین سر تعظیم فرودآوردن در برابر خواست مادر و برخورداری از دعاهای همیشگی او باعث شد او حالا یکی از مناجات‌خوان‌ها و استادان مطرح موسیقی و آواز شهر و استانمان‌ شناخته شود. از علی‌‌اکبر رحیمی می‌گویم، ردیف‌دان آوازهای ایرانی و مناجات‌نامه خوان، استاد مسلم آوازهای سنتی و مسلط به دستگاه‌های موسیقی که در محافل بسیاری از جمله ‌مراسم‌های معنوی ماه مبارک رمضان و مناجات‌های نیمه شب سحرگاهی اجرا داشته است.‌ 

فرارسیدن ماه مهمانی خدا بهانه‌ای بود تا به سراغ حاج علی‌اکبر رحیمی‌، هنرمند خطه خراسان در محله احمدآباد‌، برویم و گپ و گفتی دو‌ستانه با هم داشته باشیم.

 

آن روزهای «قلعه احمدآباد»

بیشتر قدیمی‌های‌ بولوار رضا، حاج علی‌اکبر ‌‌را خوب می‌شناسند.‌ پیرمردی 75ساله که بیش از 60سال در این بولوار مغازه لبنیاتی داشته و دست بر قضا صدای خوشی هم دارد. با آنکه حاج ‌علی‌اکبر از سپیده صبح به مغازه‌اش می‌آید و تا غروب و اذان شب آنجاست؛ اما به سبب آمد و شد مشتری‌ها قرار‌مان را ‌در منزل پسرش که همان حوالی است می‌گذاریم تا برایمان از خودش و مسیری که برای رسیدن به جایگاه طی کرده است، بیشتر بگوید.

تمرین، حفظ اشعار و مناقب‌خوانی شاید یکی از دلایل حافظه قوی و مرور روشن خاطرات کودکی تا به حال این هنرمند کهنه‌کار و نامی است: پدرم حاج‌حسین‌ در همین قلعه احمدآباد یک ‌مغازه لبنیاتی داشت. من هم از همان بچگی ‌وردست پدرم مشغول کار بودم. 

احمدآباد آن‌زمان که مثل الان نبود. اینجا ‌یک قلعه‌ بود با خانه‌های گلی و سقف گنبدی. از بیمارستان قائم (عج) تا خود قلعه، زمین کشاورزی بود و‌ کشتزار. تا خود کوهسنگی یک ‌متر دیوار دیده نمی‌‌شد. هر چه بود بیابان بود و گندم‌زار. لبنیاتی حاج‌حسین ‌‌تا چند آبادی اطراف را جواب می‌داد و مشتری داشت.

 

پنج سالگی به مکتب‌خانه رفتم

از سواد و تحصیلاتش که می‌پرسم، می‌گوید: پنج،شش سال بیشتر نداشتم که مادرم دستم را گرفت و به مکتب‌خانه برد. هیچ وقت نفهمیدم اسم اصلی ملا مکتبی‌مان چه بود. همه او را به «شیخ شلحه‌خور» می‌شناختند. من هم در همان عالم بچگی فکر می‌کردم نامش همین است.(می‌خندد) بعدها فهمیدم ملا یک روز به خانه‌ای به روضه‌خوانی می‌رود که غذا آبگوشت بوده. 

او از صاحب‌خانه می‌خواهد‌‌ کمی بیشتر از شلحه{چربی}‌های روی آب گوشت برایش بریزند. از همان زمان‌‌ به ملای شلحه‌خور معروف می‌شود. او پسر و دختر دم بختی هم ‌داشت که آن دو به آموزش بچه‌ها کمک می‌کردند. 

من قرآن خواندن و آموزش احکام و اصول و فروع دین را از همانجا یاد گرفتم. سال به دو که کشید(دو سال بعد) آشنا شدن با حافظ و سعدی را هم با خواندن گلستان سعدی و کتاب غزلیات حافظ ‌از محضر مولا درک کردم. هشت‌ساله که بودم به دبستان «حافظ» در میلان هفتم احمدآباد رفته و مدرک پنجم ابتدایی را از آنجا گرفتم. از همان سال دیگر از آن ملا خبری نداشتم برای همین اسمش را هم نمی‌دانم.

 

شروع آموختن در اتاق طبقه دوم

حاج علی‌اکبر که امروز عضو انجمن موسیقی خراسان رضوی است و سال‌هاست تدریس موسیقی اصیل ایرانی را به علاقه‌مندان برعهده دارد، درباره ورودش به دنیای هنر می‌گوید: از همان بچگی حس کردم ته صدایی دارم و گاهی برای دل خودم می‌زدم زیر آواز. بعدها در مدرسه وقتی معلم و مدیر متوجه این استعداد شدند در مناسبت‌های مختلف برگه شعری به دستم می‌دادند تا برای بچه‌ها بخوانم. 

بعد‌ گذر از دوران بلوغ و پخته‌‌ترشدن صدا، گاه‌گاهی در محافل دوستانه می‌خواندم. خاطرم هست. یک شب در مجلس عروسی که من هم بودم یکی از مسئولان رادیو و تلویزیون آن‌جا وقتی اجرایم را دید از من خواست فردا به باغش بروم. شب جمعه بود. او وقتی صدایم را شنید گفت بیا تا نامه‌ای به تو بدهم به کلاس آواز بروی. تو دوره‌ها را تکمیل کن من هم قول استخدامت در رادیو را می‌دهم.

همین نگاه و توجه نقطه عطفی بود برای علی‌اکبر جوان تا وارد دنیای هنر و هم‌نشینی با هنرمندان آن دوره شود: استاد‌ بنام موسیقی آن زمان ظهیرالدینی بود که قدیمی‌های موسیقی خوب می‌شناسندش. ‌من موسیقی حرفه‌ای را از ایشان مشق گرفته و تمرین کردم. 

وقتی صدایم را شنید گفت بیا تا نامه‌ای به تو بدهم به کلاس آواز بروی. تو دوره‌ها را تکمیل کن من هم قول استخدامت در رادیو را می‌دهم

تدریس آواز در ساختمانی دو طبقه درست رو به روی بیمارستان قائم بود. کلاس من در یکی از اتاق‌های طبقه دوم ‌و به‌طور خصوصی برگزار می‌شد. سه‌سال و نیم هر هفته‌ ‌یک ساعت به کلاس استاد ظهیرالدینی می‌رفتم تا بعد این مدت موفق شدم به تمام12ردیف آواز سنتی و اصیل ایرانی مسلط شوم.

 

علی‌اکبر؛ میراث‌دار علی‌اکبر

«نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود. مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد» این بیت از شیخ اجل سعدی را‌ حاج‌ علی‌اکبر رحیمی برایمان می‌خواند که برای رسیدن به جایگاه امروزش رنج بسیار برده است: بعد گرفتن مدرک پنجم ابتدایی شدم وردست پدرم و به همراه مرحوم برادر بزرگ‌ترم در کارها به او کمک می‌کردیم. بیشتر کار من هم در زیر زمین خانه بود و شیرها را ماست و پنیر می‌کردم. 

روزی 3-4 ساعت بیشتر در آن زیر زمین بودم. فضایی بزرگ که تا سقفش کاشی‌کاری بود و صدا در آن خوب انعکاس داشت. خدا بیامرز مادرم آن سال‌ها در سفر به مکه ضبطی سوغات آورده بود که در تمرین‌ها خیلی به من کمک کرد. نوارها هم که مثل حلقه فیلم بود از‌ مغازه «چنگ» نزدیک تئاتر «گلشن» در خیابان ارگ تهیه می‌کردم. 

هر هفته که به کلاس استاد می‌رفتم آن ضبط را هم با خودم می‌بردم تا صدای استاد را ضبط کنم. تا یک هفته هر وقت در زیرزمین خانه کار می‌کردم، اول در و پنجره را خوب چفت و بست می‌کردم تا صدا بیرون نرود بعد می‌زدم زیر آواز. 

اولین بار که پدرم آواز خواندنم را شنید گفت این هنر علی اکبر، میراثی از پدربزرگش‌است که به او رسیده است

تا آن موقع خانواده صدایم را نشنیده بودند اما اولین بار که پدرم آواز خواندنم را شنید گفت این هنر علی اکبر، میراثی از پدربزرگش‌است که به او رسیده است پدر بزرگی که هیچ وقت او را ندیده بودم، اما آن روز فهمیدم پدربزرگم مداح و روضه‌خوان ائمه بوده است و این استعداد را از او به ارث برده‌ام.

 

به حرمت حرف مادرم، به رادیو نرفتم

«حرام بودن رادیو و تلویزیون و منشأ فساد‌ بودنش،‌ مساله‌ای بود که خیلی از مردم ‌تا قبل از پیروزی انقلاب آن را باور داشتند و کسی را که در خانه‌اش رادیو و تلویزیون داشت بی‌توجه به آموزه‌های دینی می‌دانستند. این‌ها را حاج‌علی اکبر‌ می‌گوید تا داستان نرفتنش به رادیو را برایمان نقل کند: بعد سه سال و نیم تمرین و آموزش، مرحوم امیرمظاهری که در جریان پیشرفت و تمریناتم بود، گفت پسرم دیگر کافیست دو سه روز دیگر که اول برج است، بیا برای کارهای اداری و استخدام در رادیو. 

اما چون مرحوم مادر‌م خودش به دخترهای محله در خانه قرآن یاد می‌داد و زن مؤمن و باخدایی بود گفت: «‌مادر! من راضی نیستم تو به رادیو بروی و نان حرام سر سفره زن و بچه‌ات بگذاری.» همان یک جمله «شیرم را حلالت نمی‌کنم» کافی بود تا به حرمت حرف مادر، علی‌اکبر پا روی دل و خواسته‌اش گذاشته و از رفتن به رادیو صرف‌نظر کند.

آقا علی اکبر ادامه می‌دهد: همان‌طور که گفتم مردمان قدیم درکل رادیو و تلویزیون را حرام می‌دانستند و ضبطی هم که مادرم از مکه خریده بود بدون رایو بود. درست شبی که خبر دستگیری نعمت‌الله نصیری، رئیس ساواک، بین مردم پیچید آن‌وقت بود که مادرم اجازه ورود تلویزیون به خانه را داد. همان شبانه پدرم به خیابان سعدی رفت و یک تلویزیون دو در چوبی خرید و به خانه آورد.

 

شدم روضه‌خوان مادر

تغییر و تحولات انقلاب و شکل‌گیری گروه مداحان اهل بیت(ع) فرصتی بود تا علی‌اکبر خودش را دوباره پیدا کند. اگرچه از وقتی مادر ‌‌پی به خوش‌آوایی پسر جوانش برده بود، از او می‌خواست روضه‌خوانش باشد و برای دل مادر بخواند: اولین‌بار که در یک مجلس خواندم و مادرم به‌شدت از خواندنم حظ کرده بود، مجلس ترحیم عمه‌جانم بود که شعری در وصف مادر خواندم. 

از همان زمان نگاه مادرم به این هنر و خواندن من تغییر کرد و می‌خواست در مناسبت‌ها و محافل خودمانی در منزلت اهل بیت(ع) بخوانم. البته سحرهای ماه رمضان مناجات می‌خواندم تا اهالی محله با صدایم بیدار شوند. آن وقت‌ها که جوان بودم بیدار کردن مردم به این روش رسم بود اما سال‌هاست این سبک بیدار کردن مردم در سحر ماه مبارک انجام نمی‌شود و مردم خودشان به گوش دادن مناجات از تلویزیون اکتفا می‌کنند.

 

تذکره کربلا؛ صله آستان قدس‌رضوی

آوازه صدای خوش حاج‌علی اکبر رحیمی بعد از پیروزی انقلاب ‌به واسطه اجراهایی که به دعوت از اداره ارشاد اسلامی داشته است، بین مردم می‌پیچد و محفل و مناسبتی نیست که از او برای اجرا در آن مراسم دعوت نشود: در‌ مناسبت‌های مختلفی از جمله میلاد امام زمان(عج) و شب نیمه‌شعبان، میلاد حضرت علی(ع)، شب عاشورا و روایت کربلا و شب‌های ماه مبارک رمضان به‌ویژه میلاد امام حسن مجتبی(ع) و... دوستان لطف دارند و از قدیم من را برای خواندن دعوت می‌کنند.

شش، هفت نوبت سفر کربلا رفته‌‌ام هیچ کدام به شیرینی و حلاوت آن سفر که مهمان آقا علی بن موسی‌الرضا بودم، نبود

از او می‌‌خواهم‌ از یکی از خاطره‌انگیز‌ترین اجراهایش برایمان بگوید: سال84 یک اجرای رقابتی‌ بین مداح‌های سراسر استان خراسان رضوی برگزار شد. از همه شهرهای اطراف آمده بودند؛ خواف، تربت‌‌جام، نیشابور فریمان و... از هر شهری دو مداح آمده بود. محل اجرا ساختمانی قدیمی با حیاطی بزرگ سمت عشرت‌آباد نرسیده به چهارراه خواجه‌ربیع بود. 10-12 شب این برنامه طول کشید و هر شب تعداد زیادی اجرا داشتند. اجرای من شب آخر بود. 

وقت اعلام نتایج باورم نمی‌شد از بین2500 نفر من به‌عنوان نفر اول آن رقابت انتخاب شده باشم. صله‌ای ‌که آن شب آستان قدس رضوی به من داد هزینه سفر به کربلا و زیارت قبر شش گوش آقا امام حسین(ع) به همراه همسرم بود. سفری 15روزه. من شش، هفت نوبت سفر کربلا رفته‌‌ام هیچ کدام به شیرینی و حلاوت آن سفر که مهمان آقا علی بن موسی‌الرضا بودم، نبود.

 

هنرم را آموزش می‌‌دهم

این استاد آواز هر علاقه‌مندی را که به او رجوع کند تعلیم می‌دهد به قول خودش این هنر سنتی باید نسل به نسل به جوان‌ترها منتقل شود. او درباره ‌یکی از بایدها و نبایدهایی که فرد علاقه‌مند به آوازخوانی باید رعایت کند، می‌گوید و آن رعایت تغذیه درست و اجتناب از خوردن آب و نوشیدنی سرد است. 

استاد رحیمی تعریف می‌‌کند: طبیبی خانوادگی داشتیم که مادرم برای او با ذوق مادرانه از من تعریف کرده بود. او به مادرم گفته بود به پسرت بگو، تا می‌تواند از خوردن آب سرد و یخ خودداری کند.

 

در انتظار حج

او همچنین از سفر مکه‌ای می‌گوید که صله استاندار وقت در سال 93 بود: مناسبت مراسم را نمی‌دانم چه بود؛ اما از همه جا بزرگانی به نمایندگی آمده بودند تا مطالبات و درخواست‌های خود را با استاندار مطرح کنند. از نیروی انتظامی، راهنمایی رانندگی و ... نوبت به من که رسید منتظر بودند که من هم مثل بقیه شروع کنم به شکوه و شکایت و مطالبه‌گری. 

خاطرم هست روز‌ میلاد حضرت محمد بود(ص). من وقتی پشت تریبون رفتم گفتم من امروز آمده‌ام دل همه شما را شاد کنم و همانجا شروع کردم به خواندن شعری در وصف حضرت محمد(ص). فضای آن جلسه خشک و سنگین با آن برنامه مو‌لودی‌خوانی 180درجه تغییر کرد و گل از گل همه شکفت. 

من وقتی پشت تریبون رفتم گفتم من امروز آمده‌ام دل همه شما را شاد کنم و همانجا شروع کردم به خواندن شعری در وصف حضرت محمد(ص)

شخص استاندار هم که بسیار خوشش آمده بود همانجا قول سفر حج عمره را به من دادند، اما متأسفانه، سفر به مکه به دلیل حادثه منا متوقف شد و من مشتاقانه در انتظار فرصت برای رفتن به این سفر هستم.

 

خواندن در صحن و سرای حضرت

استاد به مرور خاطراتش می‌پردازد: بعد از انقلاب با شکل‌گیری گروه مداحان اهل بیت(ع) من هم در زمره این گروه قرار گرفتم. با اجرا در مناسبت‌های مختلف از جمله اعیاد ائمه(ع) و شهادت‌های ایشان، جشن‌های نیمه شعبان و... انسجام و هم‌بستگی خوبی بین ما مداحان اهل بیت(ع) شکل گرفته بود. الان هم هفته‌‌ای سه نوبت هر هفته در منزل یکی از بزرگان دوره و اجرا داریم.‌ 

یکی از بهترین اجراها در‌ حرم مطهر آقا علی‌بن‌موسی‌الرضاست که چند نوبت توفیق اجرا در آن‌ مکان مقدس و ربانی را داشتیم. درست رو به روی پنجره فولاد. حس‌ و حالی توصیف‌ناپذیر و بسیار لذت‌بخش.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44